۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

اه اه ... ! چه خاکی گرفته اینجا ... بزار یه جارو اساسی بکشم ... 2 ساله تمومه در این وبلاگرو کسی باز نکرده ... عجب بابا .

ای وای ..

این پستا چیه اینجا ؟ اینارو من نوشته بودم ؟!‌ ایول بابا ... ! منم نویسنده ای بودم برا خودما ! نویسنده متفکر و روشنفکر !

پس چی شد که اینجوری شد ؟ چرا همه چی بگا مگایه ؟!

کاخ آرزوهام کو ؟‌ نه چرت گفتم ... من که کاخ نداشتم ... من فقط یه ذره رویا داشتم که اوناهم شکننده بودن ... اونا کجان ؟ نیست . ای بابا ... این خرده شیشه ها چیه اینجا ؟ آشنا به نظر میان ... بزار بهتر نکاه کنم ... آره خودشونن ... رویاهامن ، رویاهای شکنندم ... خرد و خاکشیر شدن ... آخ که چه حیف .

یعنی به همین سادگی همچی تموم میشه ؟ بعد از 2 سال اومدما ! میفهمی لعنتی ؟!

( کسی یه رویا بند زن خوب سراغ نداره ؟‌ )

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

این نیز گذشت !


خب بالاخره این دو روز کذایی هم گذشت ... خوشبختانه ما رو نفرستادن سر قبر یارو !
پلیس مترو بودیم ... من تو یکی از ایستگاه های خط تهران - کرج بودم ... یه جایی وسط بیابون .
48 ساعت آماده باش بود ... شاید بیشتر از 30 و چند ساعت سر پا بودم ولی هیچ کار خاصی انجام ندادم !
کلن حرف زیادی برای گفتن ندارم ... حس و حال نوشتن از وقایع این دو روز رو ندارم فعلن . فقط یه عکسی رو که از مراسم دیروز خیلی دوست داشتم ، ببینید :



شنبه - 15 خرداد