باور کنید از نوشتن این پست شرمنده ام ... فقط و فقط چند روز به 22 بهمن مونده و من هنوز اندر خم یک کوچه ام ... ولی لازم دیدم که این مسائل گفته بشه .
قصه از جایی شروع شد که دوست من ساقی در اون بازی وبلاگی رو انجام داد و بعد از اون هم 2 پست دیگه نوشت ... و خیلی هم اصرار داشت تا در مورد هر سه پستش نظر بدم . من هم از اونجایی که برای نوشته های دوستانم ارزش قائلم ، در مورد همه ی بندهای اون بازی نظر خودم رو البته با چاشنی شوخی براش نوشتم .
اون بند بحث برانگیز این بود ...
ساقی گفته بود :
" فوق العاده عصبی...! خشم ساقی تقریباً مترادف است با "خشم اژدها" با بازی بوروس لی...! ظاهراً آروم و خانوم و مهربونم...! واقعاً هم هستم ولی وای به حال کسی که پا روی دُمم بزاره و عصبانیم کنه...! اون وقت خون که هیچ، دریای خون جاری خواهد شد از برابر دیدگانم و دیگه نمی فهمم دارم چیکار می کنم...! در چنین مواقعی بهتره اشیاء شکستنی و پاره شدنی جلوی چشمم نباشن...! (چی میگی؟! من دیوونم؟! من وحشی ام؟! با منی؟! عصبانی میشما...!) "
و این هم نظر من :
" بهتره دمت رو جمع کنی تا کسی روش پا نزاره ! خداییش ، دخترای عصبی خیلی نفرت انگیزن ... خیلی دوستانه و برادرانه میگما ! "
----
خوشبختانه یا متاسفانه ، این تنها جایی بود که من شوخی نکرده بودم و خیلی جدی نظر خودم رو گفته بودم ... مگر نه اینکه من رو دعوت کرده بود به دادن نظر ؟ و مگر نه اینکه دوست خوب کسی هست که ایراد دوستش رو به اون بگه ؟
ولی متاسفانه این قضیه باعث به وجود آمدن یک سری دلخوری ها شد و بحث های خاله زنکی که بعد از اون بوجود اومد در شان دوستانی که به اون پرداختن نبود ... متاسفم ، مایی که دچار توهم فانتزی مبارزه هستیم ، هنوز توانایی شنیدن نظر مخالف رو نداریم ، نمی تونیم همدیگر رو نقد کنیم و از شنیدن چیزی برخلاف میل مان برآشفته می شیم ... و بد تر از همه ی اینها ، نمی تونیم مشکلاتمون را متمدنانه با هم حل کنیم .
خلاصه اینکه ، شاید کمی خودخواهانه بوده باشه ؛ ولی من در این جریان خودم رو بر حق می دونستم ... با این حال از اون جایی که به تازگی از یک دوست خوب یاد گرفتم که مهربان بودن خیلی مهم تر از برحق بودنه ، از ساقی پوزش خواستم ... ولی انگار قضیه جدی تر از اینهاست و حالا می بینم که کار به خداحافظی و رفتن و ... کشیده شده ...
به هر حال احساس می کنم رفتار من و زبان تلخ و گزنده ام ، باعث رنجش و بدتر از اون ، رفتن یکی از بهترین و آگاه ترین و تواناترین دوستان وبنویس شده ... و باور کنید که این اصلن احساس خوبی نیست ! لذا تصمیم گرفتم من هم این وبلاگستان رو به حال خودش رها کنم ... حداقل تا موقعی که دوستم ساقی در مورد تصمیمش تجدید نظر کنه .
متاسفم اگه وقتتون رو برای این پست تلف کردید ...
بدرود ... خرد ، یار و نگهدارتون ...