واقعن که وضع مسخره ایه ... فکر کن تمام هفته رو به امید پنجشنبه - جمعه و تعطیلی شنبه تحمل می کنی ... بعد یه دستور آماده باش میاد ! آماده باش یعنی چی ... ؟ هیچی ... یعنی باید این تعطیلات رو سر قبر جناب گجستک آماده باش باشیم . واقعن که ... تو روحش و قبرش ! خدا میدونه چقدر عصبی و ناراحتم ... بابا یارو بیست ساله که به درک واصل شده ولی خدا میدونه تا کی ما باید از شرش در عذاب باشیم ... !
چهل و چند روز از آموزشی گذشته ... واقعن که دوره ی مفیدیه ... ! همه ی مشکلات جسمی و روحی روانی که ماهها بود خبری ازشون نداشتم ، برگشتن ! آقا ما نخوایم مرد شیم باید کیو ببینیم ؟! آقا اگه بگم غلط کردم دفترچرو پست کردم کافیه یا نه ؟!
البته اوضاع به این افتضاحی که من میگم نیست ... یه مقدار بدتره ! ولی از شوخی گذشته ، حقیقت اینه که من زیادی غر می زنم .
فرشته کوچولوی من ... !
دنیای این روزهای من هم قدر تن پوشم شده
اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزهای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا میکنی دنیا عجب جایی شده
تنها مدارا میکنی دنیا عجب جایی شده
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
در حسرت فردای تو، تقویم ام رو پر می کنم
هر روز این تنهایی رو فردا تصور می کنم
هم سنگ این روزهای من حتی شبم تاریک نیست
اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست
---
* دوستان من روانم پاک نشده ! اگه میاید اینجا و چرت و پرت می خونید بزارید به حساب خستگی های زیاد جسمی و روحی و مهم تر از اون ، اینکه این روزها اصلن نمی تونم تمرکز کنم .
** خیلی دلم براتون تنگ شده ... ولی همین که می بینم رویاهای شکننده ی مازیار رو یادتون نرفته و بهش سر می زنید خیلی خوشحال و امیدوارم میکنه ... دوستتون دارم . مت ، امید ، آرش و مسعود نازنین ... ساقی گل ، نوشین خانم ، یهدای عزیز ، مهلا جان ، سمیرا خانم شجاع ( تولدت هم مبارک ! خواستم بدونید که من وب همتون رو تو همین فرصت کم می خونم ) ... شاید همه دوستان دوران خدمتشون رو بهترین دوستاشون بدونن ، ولی من دوستی با شما رو با هیچ چیز عوض نمی کنم .
*** یهدا جان ، یه چیزی به شوخی و جدی تو کامنت قبلت گفتی ... عزیزم شاید لباس و ظاهر ما رو بتونن به زور عوض کنن ولی فکر و عقیده ما عوض نشدنیه . باور کن این روزها بیشتر باورم شده که ما بی شماریم ... !
--
شاملو :
تمامیِ الفاظ ِ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید
چرا که تنها یک سخن در میانه نبود
" آزادی"
تا بعد ...
چهارشنبه - 12 خرداد
از مرخصيت استفاده كن. خودتو بزن به مريضي ولي به سر قبرش نرو. ما رو هم سر كار مجبورمون ميكنند كه عكسشو بزنيم به ديوار محل كارمون . حالم ازش بهم ميخوره . هزار و يك جور بهانه درست كردم كه بلاخره عكسشو روي ديوار نزنم.
پاسخحذفالبته همه اينها رو كه گفتم بايد يك جوري باشه كه بهت شك نكنند.
ناشناس عزیز
پاسخحذفمرخصی 12 ساعته چیه که بخوام استفاده کنم یا نه ... !!
عزیز جان . دیگه وقتی رفتی زیر این پرچم ، این چیزارو هم باید هرجور که تحمل کنی ... سر قبر یارو مجبورم که برم ، همونطور که مجبوریم روزی چن دفعه برا سلامتی مقام عظمای ولایت دعا کنیم !
فکر کن ؟!
البته که فقط ادای این کارا رو در میاریم ... تظاهر ... دو رویی ... دروغ . آموزشیه دیگه !
بنده خودمم! ناشناس نمی باشم.(منظورم ناشناس بالایی بود)
پاسخحذفالبته که عقیدمون سرجاشه مازیارجان. فقط کاش اینی که می گی ما بیشماریم، یه خورده هم شجاعت رو در این بیشمارها می دیدیم. گرچه من نمی خوام جوالدوز به بقیه بزنم خودمم حاضر نیستم دیگه برم جلوی گلوله وقتی بدونم نتیجه ای نداره!
(یه توصیه ای هم بهت می کنم سربازی که رفتی حتمن دلیل "مهمی"داشته دیگه! امیدوارم در جهت نجات بوده باشه تحمل این خفت! و نه فقط رفع تکلیف!)
تو روحت، جا موند!
پاسخحذفیکی هم از طرف من حوالش کن.
یهدا جان ...
پاسخحذفوالا من دقیقن نمی دونم الان شجاعت به چه کاری میاد ... اصلن نمی دونم به چی میشه گفت شجاعت ... گیجه گیجم !
در مورد توصیت هم باید بگم که ، واقعن نمی دونم ! فکر میکنم یه خر کاسه ی سر من رو گاز گرفته بود که خودم رو دستی دستی به فنا دادم ... وگرنه نجات که هزینه و بهای معقولی داشت . بی خیال !
ناشناس اولي
پاسخحذفتو كه هميشه شاد مطلب مينوشتي . حالا چرا اينقدر عصباني شدي؟
خب من پسر نيستم بدونم سربازي چه جوريه.
اگه عصباني نميشي يه چيز ديگه بگم؟
از همون مرخصي 12 ساعتت استفاده كن تا مجبور نشي بري .
اگر هم مجبور شدي بري اشكالي نداره فقط 22 خرداد جبران كن!
سلام عزیزم
پاسخحذفمطئنا از پس این دورانم بر میای...ما روزگار سختی رو تا حالا پشت سر گذاشتیم این دورانم روش رفیق..طاقت بیار
درود رفیق
پاسخحذفپسر خوبی ؟
من دوباره دارم شروع میکنم ...
نمیدونستم سرباز شدی !
اگر هر مشکل یا کمکی خواستی میتونی رو من حساب کنی !
سپاس
واگنر
Rock "em All
سلام مازیار جان
پاسخحذفمی دونم شرایطت سخته... یعنی خیلی سخت... تنها کاری که می تونم برات انجام بدم اینه که به وبلاگت بیام و با چار تا کلمه ی دلگرم کننده تو رو خوشحال کنم. مازیار جان این نیز بگذرد... زیاد جدی نگیر! همین... چیزی که من این چند روزه بهتش رسیدم همینه... یعنی زندگی رو نباید زیاد جدی گرفت... من هم شرایط بدی رو داشتم این چند روزه، یعنی همه مصائب دنیا روی سرم خالی شد... بدون تنها نیستی و خیلی ها گوشه و کنار این کشور، دلشون خونه... مگه این لعنتی ها برای مردم بدبخت زندگی گذاشتن؟؟ همه مثل همیم. بدرود
نا شناس جان
پاسخحذفمن خسته ام عزیز
ولی عصبانی ... نه !
---
دوستان خوبم . ممنون از نطراتتون
آرش جان ... مت عزیزم .. استاد واگنر گرامی
مخلصیم کلن